چشمهایم را که می بندم
دوباره تصویر رویایی تو در خاطرم نقش می بندد
و من خدا را شکر می کنم که هستی
عاشقت خواهم ماند تا همیشه
دوستت دارم
چشمهایم را که می بندم
دوباره تصویر رویایی تو در خاطرم نقش می بندد
و من خدا را شکر می کنم که هستی
عاشقت خواهم ماند تا همیشه
دوستت دارم
ستاره ها را که تک تک میشمارم تا خوابم ببرد،باز هم یاد چشمهایت بیدارم کرد وحالا سالهاست نخوابیدم!
مگر میشود مست بود و خوابید
مستی چشمهایت خواب اور نیست زندگی بخش است
و عشق وامدار نگاه مهربان تو
دوستت دارم
توکه معنی عشقی
به من معنی بده ای یار...
همیشه عاشقت هستم ، نگو حرفیست تکراری
درون قلب من یادت بود چون نهرها جاری
شبانگه چون به محراب نگاهت سجده می آرم
خدا هم همنوا با من شود آن لحظه را ، آری!
تو آن بالای بالا ، اوج هستی را بپیمایی
من این پایین ندارم جز تماشای شما کاری
نمی دانم چه رمزی دارد آن چشمان رویایی
که با یک لحظه دوریت بباشد کار من زاری
همیشه عاشقت هستم ، اگر چه جمله تکراری است
ولی مفهوم ان در لحظه ها ی ناب ما جاری
نمیدانم کدامین وقت شعرم را تو می خوانی
در آن دم سوی من رو کن بگو که دوستم داری
تو که چشمای قشنگت ، خونه صدتا ستارست
توکه لبخند طلاییت واسه من عمر دوبارست
بد جوری دیوونتم من فکر نکن این اعترافه
همیشه ندیدن تو کرده این دلو کلافه
عشق هر جا که بیاد سبز است
مثل قلب من عاشق که تمنا دارد
خواستار تو و چشمان پر از روشنیت
دل من عاشق چشمان تماشایی توست
آه کاش این شب تاریک به پایان برسد
شانه ام بیتاب است ، چشم من بی خواب است
کاش دستت به سرم دست نوازش بکشد
کاش این خالق عشق
توبه بنده خود را بپزیرد اکنون
خالق عشق تویی
آن گنهکار منم
توبه ام را بپذیر
یار رویایی من
امشب دلم خیلی واست تنگ شده گلکم
خیلی دوست دارم
کاش همین جا کنارم نشسته بودی نازنینم
دلم می خواست الان روبروت تویه اتاق نشسته بودم و تو هم می رفتی برام یه چایی می آوردی
دلم برای چاییات تنگ شده نازنینم
همون چایی هایی که بعد از آوردنش بهم لبخند می زنی و بعد از اینکه کلی با هم حرف می زنیم و وقتی حسابی سر شد بهم می گی برم برات آب جوش بریزم و منم می گم نه چون طعم اون چایی رو با هیچی عوض نمیکنم
دلم برات تنگ شده عشقم
دوستت دارم
نمی دانم از کدام لحظه سخن بگویم
بگویم از لحظه آمدنت، بگویم از قدم زدن در کنار خیابان ، بگویم از چشمهای مهربانت از چه بگویم که از هر کجا اغاز کنم باز این افکار و این قلم را یارای سخن راندن در وصف تو نیست
بگویم بهار زندگیم با تو آغاز شده نه دروغی بزرگ است بهترینم زندگیم با تو آغاز شد آن لحظه که دیدمت و نگاهم آنقدر قدمهایت را دنبال کرد تا به عشق رسید و حال من هستم و لحظه هایی ناب و خالق آن لحظه ها
دوستت دارم و تا ابد دوستت خواهم داشت
بهترینم آخر چقدر مهربانی
گاهی با خود می اندیشم خدا تورا خلق کرد تا مهربانی را به جهانیان بیاموزد
نمیدانم فرشته ای یا انسان یاشاید تکه ای از روح خدا در زمین
اما می دانم و میدانم و می دانم که عاشقت هستم که با همه وجود دوستت دارم و تا همیشه کنارت خواهم ماند
انگار همین دیروز بود
و آری همین فرداست
چهار سال و یک ماه
نمیدانم بگویم زود گذشت یا نه اما خوش گذشت
مرا دور کردی از آن لحظه های تاریک و سیاه از آن همه نا امیدی و ترس
از انهمه وهم و خیال
و حال وجودم سرشار از زمزمه زیبای خدایی است و من هر روز عاشق تر می شوم و تو هر روز دوست داشتنی تر
دوستت دارم عشق من