دنیا در تو خلاصه میشود!
ایجاز چشمانت اعجاز میکند بانو.
باتو بودن را معنا می کنم برای ابرها و آسمان
آسمان اشک شوق می ریزد
باتو بودن را معنا می کنم با شمع
پروانه مستانه می سوزد
اما تو را چگونه میتوان تفسیر کرد
وقتی که در هیچ واژه ای نمیگنجی ؟
بیست و چهارم مبارک گلم
میخوانی برای تو من ساز می شوم
با نغمههای عشق تو دمساز می شوم
وقتی تویی شاه دل بی قرار من
آری به عشق ناز تو سرباز می شوم
آغوش خود را باز کن که تا حس آزادی کنم
بگذار در آغوش تو از آسمان یادی کنم
وقتی که مست از بوی تو ، بی اختیار از خود شدم
هی ادعای عاشقی ، هی لاف فرهادی کنم
با هر نگاه فلسقی خیام چشمانت شوم
مست از می آزادگی غوغا کنم شادی کنم
آزادگی یعنی که من ، خود را اسیر تو کنم
وابسه ی چشمت شوم، یعنی که معتادی کنم
یعنی که دل وارسته از دنیای عقلانی شود
خود را رها از منطق آبا و اجدادی کنم
مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم
تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم
چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم
خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم ....
تو عاشقانه ترین غزل خدایی
بیت بیت زندگیم را با تو عاشق شدم
بیست و چهارم مبارک عشق ابدی من
امروز تصمیم گرفتم در کلاس عشقت دستم را بالا بگیرم و بپرسم:
(( خانم....... خانم اجازه ..... اجازه هست قربانتان بروم!!!))
زیبای من
عاشقانه هایم را تقدیم تو میکنم
تو که حس زیبای بودنت آرامشی است برای روح بی قرار من!
دوستت دارم کوچکترین واژه ای است در برابر بلندای نگاهت
نهایت توانم را بپذیر
دوستت دارم بانوی من