پنج شنبه 24 آذر 1384 ساعت 17:30 عاشق شدم تا همیشه

دوشنبه, ۷ دی ۱۳۸۸، ۰۱:۵۵ ب.ظ

دوباره می نویسم

دلم تنگ شده بود

دلم میخواست دوباره یادداشتهایم را بنویسم و منتظر باشم تا بخوانی

بهترینم!این چند روز نمیدانم شاید بهتراست بگویم این چد سال ! سخت بود انگار یک نفر نمی گذارد نفس بکشم

اما حالا اینجا هستم و تا ساعاتی دیگردوباره تورا خواهم دید

۵ روز خیلی خیلی سخت

اما حالا لحظه دیدار نزدیک است

حالا می توانیم دوباره گره ای کور بر نگاههامان بزنیم تا دبگر باز نشود

مهربانم لحظه های جدایی سخت بودخیلیی سرد و من تنها با گرمای خاطرات شیرینت زنده بودم و تنها با آوردن نامت آرام می گرفتم

نام زیبایت ذکر لبهای من و بود

دیشب خدا را به خواب دیدم و خدا شاخه گلی به دستم داد گفتم با الهی این چیست

خندید و گفت مژده بده !

گفتم آخر به شما چه بدهم که خود بینیازی

گفت : ذکر بگو و گل رابه دستم داد

 گفت :این گل دیدار است ذکر بگو

و من بی اختیار نام تو را بر لب آوردم

خدا دوباره خندید و گفت فراموشم کردی ؟

گفتم خدایا تو خود این زیباترین مخلوق هستی رابه من عطا کردی تو خود خالق این حس غریبی پس گله ات از چیست؟

گفت :گله ای نیست فقط این را بدان آن لحظه که نام معشوق به زبان آوردی ، مانند این است که شکر گفته ای و آن دم که شکر گویی مانند این اسن که معبود را صدا کرده ای.

از خواب که بیدار شدم انگار تمام دنیا مال من بود انگار همه چیز بهتر شده بود و من آرام برخواستم و لباسهایم را پوشیدم و شتابان به سمت تو حرکت کردم

دوستت دارم مهربانمقلب



نوشته شده توسط محمد ...
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
پنج شنبه 24 آذر 1384 ساعت 17:30 عاشق شدم تا همیشه
بایگانی

دوباره می نویسم

دوشنبه, ۷ دی ۱۳۸۸، ۰۱:۵۵ ب.ظ

دلم تنگ شده بود

دلم میخواست دوباره یادداشتهایم را بنویسم و منتظر باشم تا بخوانی

بهترینم!این چند روز نمیدانم شاید بهتراست بگویم این چد سال ! سخت بود انگار یک نفر نمی گذارد نفس بکشم

اما حالا اینجا هستم و تا ساعاتی دیگردوباره تورا خواهم دید

۵ روز خیلی خیلی سخت

اما حالا لحظه دیدار نزدیک است

حالا می توانیم دوباره گره ای کور بر نگاههامان بزنیم تا دبگر باز نشود

مهربانم لحظه های جدایی سخت بودخیلیی سرد و من تنها با گرمای خاطرات شیرینت زنده بودم و تنها با آوردن نامت آرام می گرفتم

نام زیبایت ذکر لبهای من و بود

دیشب خدا را به خواب دیدم و خدا شاخه گلی به دستم داد گفتم با الهی این چیست

خندید و گفت مژده بده !

گفتم آخر به شما چه بدهم که خود بینیازی

گفت : ذکر بگو و گل رابه دستم داد

 گفت :این گل دیدار است ذکر بگو

و من بی اختیار نام تو را بر لب آوردم

خدا دوباره خندید و گفت فراموشم کردی ؟

گفتم خدایا تو خود این زیباترین مخلوق هستی رابه من عطا کردی تو خود خالق این حس غریبی پس گله ات از چیست؟

گفت :گله ای نیست فقط این را بدان آن لحظه که نام معشوق به زبان آوردی ، مانند این است که شکر گفته ای و آن دم که شکر گویی مانند این اسن که معبود را صدا کرده ای.

از خواب که بیدار شدم انگار تمام دنیا مال من بود انگار همه چیز بهتر شده بود و من آرام برخواستم و لباسهایم را پوشیدم و شتابان به سمت تو حرکت کردم

دوستت دارم مهربانمقلب

نظرات  (۱۰)

۰۷ دی ۸۸ ، ۰۶:۱۳ محمد(سلام بر زندگی)
تو را به نگهبانی باغ گماشته امبپذیربپذیروگرنه باغ در تکرار سرشت های انگاشته، جان خواهد دادمانند منکه میان اعلامیه های ازدیاد طول عمرخبر بیماریی ناعلاج را می شنومباغ را بپذیربپذیرگر مادگی قهرِ بَساک کنددر خلوت گلبرگبه آشتی نشانشکه مرا بازگشتی نخواهد بودگر ساقه ای در باد شکستگلبرگ هایشمرهم دستان تیغ خورده اتومن از آن دورمیان اعلامیه های ازدیاد طول عمربرایت ورد حاصلخیزی خواهم خواند  
۰۷ دی ۸۸ ، ۰۶:۱۴ محمد(سلام بر زندگی)
سلام دوست عزیزمشب بخیرممنونم که اومدی دوست خوبم و از راهنمائیت سپاسگزارم
سلام عزیزم
نوشته ات رو که خوندم ، حس خوبی همه ی وجودمو فراگرفت...خیلی خوشحال شدم از اینکه اینقدر عاشقانه ،‌همدیگه رو دوست دارین...براتون آرزوی بهترینها رو در کنار همدیگه دارم.......اینم هدیه ی من به شما
سلام اگه اجازه میدی میخوام لینکت کنم بهم خبر پاینده ایران به امید آزادی
وااااای چقدر محمد عاشقواقعا برات خوشحال که عاشقی و از اون مهمتر که معشوقه ات هم عاشقه
۰۹ دی ۸۸ ، ۰۷:۳۳ محمد(سلام بر زندگی)
یادم نرفته است!گفتی : از هراس ِ باز نگشتن،پشتِ سرم خاکاب نکن!گفتی : پیش از غروب ِ بادبادکها برخواهم گشت!گفتی: طلسم ِ تنهای ِ تو را،با وِردی از اُراد ِ آسمان خواهم شکست!ولی باز نگشتیو ابر ِ بی باران این بغضهای پیاپی با من ماند!تکرار ِ تلخ ِ ترانه ها با من ماند!بی مرزی ِ این همه انتظار با من ماند!بی تو،من ماندم و الهه ی شعری که می گویندشعر تمام شعران را انشاء می کند!هر شب می ایدچشمان ِ منتظرم را خیس ِ گریه می کندو می رود!
۰۹ دی ۸۸ ، ۰۷:۳۴ محمد(سلام بر زندگی)
سلام مهربونمممنونم ازت
۱۱ دی ۸۸ ، ۰۱:۱۱ معلم تنها
وصیتم این است این قلم خیس گریه را به کودکی در جنوب جستجو بسیار تا در دفتر مشق های نا تمامش بنویسد آن مرد سیب دارد آن مرد انار دارد آن مرد سبد ندارد یا هر پرنده یی را که از پهنای پنجره ی کلاسش گذشت نقاشی کند گوش کن صدای آن پری پریشان نی نواز را می شنوی که هنوز بعد از گذشت این همه روز خواب بلند دریا راآشفته می کند ؟ نمی خواهم جز او کسی برایم گریه کند راضی به غلتیدن قطره یی هم بر گل گونه هایت نیستم می خواهم در جنگلی از درختان کاج خاکم کنند تا عطر سوزنی کاجها همیشه با من باشد مثل نگاه تو
سلاماز این همه عشق به وجد اومدم امیدوارم همیشه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کنینمن برای همه ی عشاق دعا میکنم که عشق ها دو طرفه باشهموفق باشی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی