آخرین جرعه
. . . من. مناجات درختان را هنگام سحر. رقص عطر گل یخ را با باد
نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه. صحبت چلچله ها را با صبح
نبض پاینده هستی را در گندم زار. گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را می شنوم . می بینم . من به این جمله می اندیشم!
به تو می اندیشم.
ای سراپا همه خوبی . تک تنها به تو می اندیشم
همه وقت . همه جا . من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را .تنها تو بدان
تو بیا. تو بمان با من. تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب.
من فدای تو. به جای همه گلها تو بخند
اینک این من که به پای تو در افتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز. تو بگیر. تو ببند.
تو بخواه. پاسخ چلچله هارا. تو بگو.قصه ابر هوا را. تو بخوان
تو بمان با من. تنها تو بمان
در رگ ساغر هستی تو بجوش
من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش