دلم تنگ شده بود
دلم میخواست دوباره یادداشتهایم را بنویسم و منتظر باشم تا بخوانی
بهترینم!این چند روز نمیدانم شاید بهتراست بگویم این چد سال ! سخت بود انگار یک نفر نمی گذارد نفس بکشم
اما حالا اینجا هستم و تا ساعاتی دیگردوباره تورا خواهم دید
۵ روز خیلی خیلی سخت
اما حالا لحظه دیدار نزدیک است
حالا می توانیم دوباره گره ای کور بر نگاههامان بزنیم تا دبگر باز نشود
مهربانم لحظه های جدایی سخت بودخیلیی سرد و من تنها با گرمای خاطرات شیرینت زنده بودم و تنها با آوردن نامت آرام می گرفتم
نام زیبایت ذکر لبهای من و بود
دیشب خدا را به خواب دیدم و خدا شاخه گلی به دستم داد گفتم با الهی این چیست
خندید و گفت مژده بده !
گفتم آخر به شما چه بدهم که خود بینیازی
گفت : ذکر بگو و گل رابه دستم داد
گفت :این گل دیدار است ذکر بگو
و من بی اختیار نام تو را بر لب آوردم
خدا دوباره خندید و گفت فراموشم کردی ؟
گفتم خدایا تو خود این زیباترین مخلوق هستی رابه من عطا کردی تو خود خالق این حس غریبی پس گله ات از چیست؟
گفت :گله ای نیست فقط این را بدان آن لحظه که نام معشوق به زبان آوردی ، مانند این است که شکر گفته ای و آن دم که شکر گویی مانند این اسن که معبود را صدا کرده ای.
از خواب که بیدار شدم انگار تمام دنیا مال من بود انگار همه چیز بهتر شده بود و من آرام برخواستم و لباسهایم را پوشیدم و شتابان به سمت تو حرکت کردم
دوستت دارم مهربانم