پنج شنبه 24 آذر 1384 ساعت 17:30 عاشق شدم تا همیشه

جمعه, ۶ آذر ۱۳۸۸، ۱۲:۰۴ ب.ظ

بعد از سه سال و یازده ماه و یازده روز و بیست و سه ساعت و نیم !

امروز اولین روز نیست که می‏نویسم ، اولین بار نیست که دست به قلم می شوم! اما ، نمی دانم چه حسی است در وجودم،احساس نوعی غم زیبا سرار وجودم را گرفته . تو ، تو که به پایم سوختی و ساختی . تو که در تمام مراحل زندگی استوار کنارم بودی و پشتیبانم بودی ، با توام با تو مهدیه ! نمی توانم حسی که در وجودم شکل گرفته را شرح دهم . نمی دانم با کدام جمله ، با کدام کلمه ، با کدام واژه ، حسم را به تو بگویم . شاید همه فکر کنند من تو را به خاطر کارهایت ، به خاطر زحماتت ، به خاطر الطافت دوستت دارم ، نه اینکه نباشد ! چرا هست اما دلیل اصلی آن چیز دیگریست ، باور ش سخت است اما از همان روزهای اول ، نگاه اول ، صحبت اول ، یک ساعت های اول ، لبخند های اول دوستت داشتم. تو را به خاطر مهدیه بودنت دوست دارم تو را به خاطر مهربانیت ، به خاطر وجود اسمانیت به خاطر قلب پاکت دوست دارم . دوستت دارم چون دوستت دارم و این تا همیشه خواهد ماند و می دانم به عشق ما خیلی ها رشک می ورزند. می دانم این چند وقت خیلی خیلی خیلی خیلی ناراحتت کردم اما دوستت دارم و این آغازی است برای ساختن ان دوران طلایی ، همان دورانی که بودنم همه چیز بود و نبودنم ... آن زمانی که به هوای آمدنم پر می کشیدی و من آنقدر خوب و مهربان بودم که محمدت بودم و باعث افتخارت ، برمیگردیم ، مطمئن باش به همان روزهای شیرین برمیگردیم به همان روزهای مثال زدنی و طلایی . به همان روزهایی قبل از تو شدنت ومن شدنم ! و حتی قبل از آن . روزهایی زیبایی را در زندگیم رقم زدی و من خیلی خیلی خیلی خوشبختم که تو را دارم و تو واقعا هدیه ای از آسمانی ، روحت لطیف است و افکارت مهربان تا ابد دو ستت دارم بانوی اردیبهشت.

بانوی اردیبهشت



نوشته شده توسط محمد ...
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم
پنج شنبه 24 آذر 1384 ساعت 17:30 عاشق شدم تا همیشه
بایگانی

امروز اولین روز نیست که می‏نویسم ، اولین بار نیست که دست به قلم می شوم! اما ، نمی دانم چه حسی است در وجودم،احساس نوعی غم زیبا سرار وجودم را گرفته . تو ، تو که به پایم سوختی و ساختی . تو که در تمام مراحل زندگی استوار کنارم بودی و پشتیبانم بودی ، با توام با تو مهدیه ! نمی توانم حسی که در وجودم شکل گرفته را شرح دهم . نمی دانم با کدام جمله ، با کدام کلمه ، با کدام واژه ، حسم را به تو بگویم . شاید همه فکر کنند من تو را به خاطر کارهایت ، به خاطر زحماتت ، به خاطر الطافت دوستت دارم ، نه اینکه نباشد ! چرا هست اما دلیل اصلی آن چیز دیگریست ، باور ش سخت است اما از همان روزهای اول ، نگاه اول ، صحبت اول ، یک ساعت های اول ، لبخند های اول دوستت داشتم. تو را به خاطر مهدیه بودنت دوست دارم تو را به خاطر مهربانیت ، به خاطر وجود اسمانیت به خاطر قلب پاکت دوست دارم . دوستت دارم چون دوستت دارم و این تا همیشه خواهد ماند و می دانم به عشق ما خیلی ها رشک می ورزند. می دانم این چند وقت خیلی خیلی خیلی خیلی ناراحتت کردم اما دوستت دارم و این آغازی است برای ساختن ان دوران طلایی ، همان دورانی که بودنم همه چیز بود و نبودنم ... آن زمانی که به هوای آمدنم پر می کشیدی و من آنقدر خوب و مهربان بودم که محمدت بودم و باعث افتخارت ، برمیگردیم ، مطمئن باش به همان روزهای شیرین برمیگردیم به همان روزهای مثال زدنی و طلایی . به همان روزهایی قبل از تو شدنت ومن شدنم ! و حتی قبل از آن . روزهایی زیبایی را در زندگیم رقم زدی و من خیلی خیلی خیلی خوشبختم که تو را دارم و تو واقعا هدیه ای از آسمانی ، روحت لطیف است و افکارت مهربان تا ابد دو ستت دارم بانوی اردیبهشت.

بانوی اردیبهشت

نظرات  (۲)

یادش بخیر ...
یادش بخیر ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی