دلم برات تنگ شده جوونم
آفتاب هم نمیاید تا شاید دوری تو را مرهمی شود نازنین
هوا سرد است و من چشم به راه آمدنت دستانم را "ها" می کنم.
تازه دیشب رفتی! وای چگونه تا جمعه تاب بیاورم گلکم!
دلم برای شنیدن صدایت تنگ شده دلم می خواهد دوباره کنارت بنشینم و با تو ساعت ها سخن بگویم
زودتر برگرد
دوستت دارم
کمی تا قسمتی ابریست چشمان توانگاری سوارانی که در راهند میگویند میباری
مبادا بعد از آن دیدارهای خیس رویایی مرا در حسرت چشمان ناز خویش بگذاری ؟
هوا سرد است و نعش صبح در این جاده میرقصد عطش دارم بگو کی بر دلم یک ریز میباری