شعر تو!
بر من بتاب و شهر دلم را خراب کن
اندیشه های پوچ سرم را سراب کن
----
بر گیسوان رنگ طلایت بزن تو چنگ
زر ریز و لحظه لحظه زمان را تو خواب کن
---
میخواهمت مثال تمنای یک کویر
برمن ببار و شهر دلم را مجاب کن
---
ازدوری تو عاطفه ام سنگ می شود
سویم بیا و سنگی روحم تو اب کن
---
مستی چشم های منم رو به اخر است
انگور چشمهای خمارت ، شراب کن
---
جامی بریز و هستی این چاک جامه را
در دم به لحظه ای تو نگارم خراب کن